يك روز...

 

يك روز باراني

تو از راه‌ پله صاعقه

          در گوشه افق

به آسمان‌ها گريختي

حالا هر وقت هوا ابري مي‌شود

باد مي‌ وزد

باران مي‌آيد

پشت پنجره‌ مي‌ايستم

تا ببينم اصلا خطوط صاعقه

مثل راه‌پله به نظر مي‌رسد

يا من خيالاتي شده‌ام

شعر همه چيز را از من گرفت.