رمان
راه طولانی بود از عشق حرف زدیم
...
خوابی شیرین به سراغم آمد. بی آن که بخواهم پلک هایم روی هم افتادند. اتوبوس در اتوبان جلو می رفت مثل رودی در بستر خود. جاده صاف بود اما مطمن بودم که تا آخر این قدر صاف و هموار نخواهد بود چون هیچ جاده ای تا آخر هموار نیست.

+ نوشته شده در چهارشنبه هجدهم مهر ۱۳۹۷ ساعت 13:24 توسط رسول یونان
درباره من : رسول یونان هستم متولد 1348.چند تا هم کتاب دارم. در دهکده ای دور کنار دریاچه اورمیه به دنیا آمدم و در تهران زندگی می کنم.از دنیا فقط کافههایش را به خوبی میشناسم. دلم بگیرد شعر مینویسم، نگیرد داستان! نمایشنامه هم مینویسم. در کارنامهام ترجمه هم به چشم میخورد، حدود 7 تا 8 کتاب. تا یادم نرفته بگویم به زبان ترکی و فارسی مینویسم. بعضی کارهایم به بعضی زبانها هم ترجمه شده است. بعضی از ترانههایم را بعضی خوانندهها خواندهاند!