همه به هم شب بخیر گفتند اما کسی نخوابید
مجموعه داستان
![]()
تکه ای از داستان صدای دریا
پیرمرد با دست های لرزان و استخوانی اش از پلاستیکی که کنار پایش بود دو بسته سیگار قدیمی بیرون کشید و به من داد و گفت:
می دونی که کمی گردونتر شده!
گفتم: آره می دونم اما راستی چرا؟
گفت: دنیا عوض شده!
قبل از این که بپرسم عوض شدن دنیا چه ربطی به موضوع می تواند داشته باشد ادامه داد:
وقتی دنیا عوض می شه چیزای قدیمی گرونتر می شن!
+ نوشته شده در یکشنبه هفتم مهر ۱۳۹۸ ساعت 13:4 توسط رسول یونان
درباره من : رسول یونان هستم متولد 1348.چند تا هم کتاب دارم. در دهکده ای دور کنار دریاچه اورمیه به دنیا آمدم و در تهران زندگی می کنم.از دنیا فقط کافههایش را به خوبی میشناسم. دلم بگیرد شعر مینویسم، نگیرد داستان! نمایشنامه هم مینویسم. در کارنامهام ترجمه هم به چشم میخورد، حدود 7 تا 8 کتاب. تا یادم نرفته بگویم به زبان ترکی و فارسی مینویسم. بعضی کارهایم به بعضی زبانها هم ترجمه شده است. بعضی از ترانههایم را بعضی خوانندهها خواندهاند!