شب رفتن
ماه از پنجره دور می شد
مثل قویی سفید
بر آب های سیاه
مسافر با ترس چمدانش را می بست
می ترسید
کسی بدرقه اش نکند.
+ نوشته شده در شنبه بیست و یکم فروردین ۱۳۹۵ ساعت 3:1 توسط رسول یونان
شب رفتن
ماه از پنجره دور می شد
مثل قویی سفید
بر آب های سیاه
مسافر با ترس چمدانش را می بست
می ترسید
کسی بدرقه اش نکند.
درباره من : رسول یونان هستم متولد 1348.چند تا هم کتاب دارم. در دهکده ای دور کنار دریاچه اورمیه به دنیا آمدم و در تهران زندگی می کنم.از دنیا فقط کافههایش را به خوبی میشناسم. دلم بگیرد شعر مینویسم، نگیرد داستان! نمایشنامه هم مینویسم. در کارنامهام ترجمه هم به چشم میخورد، حدود 7 تا 8 کتاب. تا یادم نرفته بگویم به زبان ترکی و فارسی مینویسم. بعضی کارهایم به بعضی زبانها هم ترجمه شده است. بعضی از ترانههایم را بعضی خوانندهها خواندهاند!