"یک کاسه عسل" دوباره منتشر شد
آنجا از ترن پیاده شد
روی سکو ایستاد
و کوچک و کوچک و کوچک شد
شد دانه ای گندم
در یک آبی بیکران
بعد جز رویاها چیزی ندیدم
ترن می رفت
آن چنان که انگار هرگز نمی ایستد...

تکه ای از یک شعر
همسرم تا"بیرست" با من آمدآنجا از ترن پیاده شد
روی سکو ایستاد
و کوچک و کوچک و کوچک شد
شد دانه ای گندم
در یک آبی بیکران
بعد جز رویاها چیزی ندیدم
ترن می رفت
آن چنان که انگار هرگز نمی ایستد...
+ نوشته شده در جمعه دوازدهم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 5:13 توسط رسول یونان
درباره من : رسول یونان هستم متولد 1348.چند تا هم کتاب دارم. در دهکده ای دور کنار دریاچه اورمیه به دنیا آمدم و در تهران زندگی می کنم.از دنیا فقط کافههایش را به خوبی میشناسم. دلم بگیرد شعر مینویسم، نگیرد داستان! نمایشنامه هم مینویسم. در کارنامهام ترجمه هم به چشم میخورد، حدود 7 تا 8 کتاب. تا یادم نرفته بگویم به زبان ترکی و فارسی مینویسم. بعضی کارهایم به بعضی زبانها هم ترجمه شده است. بعضی از ترانههایم را بعضی خوانندهها خواندهاند!