"بخشکی شانس "از سوی نشر مشکی روانه بازار شد
قاضی
دادگاه را سکوت فرا گرفته بود با این همه قاضی چکشش را روی میز کوبید و داد زد:
- نظم دادگاه را به هم نریزید!
حضار تعجب کردند یکی از آنان گفت:
- کسی حرفی نزد قربان!
قاضی گفت:
- ولی من صداهایی عجیب غریب می شنوم! صداهایی که می خواهند قاتل را تبرئه کنم!
چشم های قاتل در جایگاه متهم درخشید و زیر لب زمزمه کرد:
- سپاسگزارم ای شیاطین درون!
این بار قاضی چکشش را روی سرش کوبید.
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 2:39 توسط رسول یونان
درباره من : رسول یونان هستم متولد 1348.چند تا هم کتاب دارم. در دهکده ای دور کنار دریاچه اورمیه به دنیا آمدم و در تهران زندگی می کنم.از دنیا فقط کافههایش را به خوبی میشناسم. دلم بگیرد شعر مینویسم، نگیرد داستان! نمایشنامه هم مینویسم. در کارنامهام ترجمه هم به چشم میخورد، حدود 7 تا 8 کتاب. تا یادم نرفته بگویم به زبان ترکی و فارسی مینویسم. بعضی کارهایم به بعضی زبانها هم ترجمه شده است. بعضی از ترانههایم را بعضی خوانندهها خواندهاند!