"باید در را آرام باز کرد و رفت" منتشر شد
گزیده شعرهای رامیز روشن
ترجمهٔ: رسول یونان

سنتائور
شما از دور عاشق من شدید خانم!
مرا قهرمانی پنداشتی
که با اسب میتازد و جلو میآید
من یک سنتائور هستم خانم!
نه اسبم نه آدم
میان آدمها، اسبم
میان اسبها، آدم
آن ها که روی بدنی انسانی
سر اسب دارند
حوصله شان سر نمی رود خانم!
اما سخت است
روی بدنی از اسب
سر انسان را حمل کردن...
+ نوشته شده در سه شنبه سیزدهم دی ۱۳۹۰ ساعت 1:18 توسط رسول یونان
درباره من : رسول یونان هستم متولد 1348.چند تا هم کتاب دارم. در دهکده ای دور کنار دریاچه اورمیه به دنیا آمدم و در تهران زندگی می کنم.از دنیا فقط کافههایش را به خوبی میشناسم. دلم بگیرد شعر مینویسم، نگیرد داستان! نمایشنامه هم مینویسم. در کارنامهام ترجمه هم به چشم میخورد، حدود 7 تا 8 کتاب. تا یادم نرفته بگویم به زبان ترکی و فارسی مینویسم. بعضی کارهایم به بعضی زبانها هم ترجمه شده است. بعضی از ترانههایم را بعضی خوانندهها خواندهاند!