آخر آوريل در كافه اي سر راهي

پشت عشق پنهان مي شوم و
به تو مي نگرم
             مثل هميشه.
چهره ات
مثل كتابي ست
كه در باد ورق مي خورد
ودريا
سطر اول آن است
دريايي كه زيرش با گچ آبي خط كشيده اي.

جادوگر كوچك من!
آفتاب را سر ميز مي آوري
همين طور آب و خاك را
باتو
خيلي چيزها
گرداگرد ما ن مي چرخند
مي خواهي ظاهر شوند
وظاهر مي شوند
سيم هاي تلگراف
پرنده
وگربه اي كه مي لنگد.

كنار تو
من مثل ظرفي قديمي هستم
كه تازه از خاك در آورده اند
ظرفي؛ غم انگيزوبيهوده
ورها
بر دامنه يك روز تازه.
پشت عشق پنهان مي شوم
ودرون و بيرونم
پرازاشكال كج ومعوج.

شعر فوق از اوکتای رفعت است شاعر شورشی ترکیه. من از این شاعر یک گزیده شعر ترجمه کرده ام که در انتظار مجوز به سر می برد.اسم این کتاب را "پکی از سیگار" گذاشته ام. فعلا باید بروم صدایم می کنند....

پست میهمان

یک فنجان رسول یونان
این عکس رو چند ماه پیش از یونان گرفتم در حال نوشیدن چایی.

يك فنجان رسول يونان
امضا: يادداشت هاي يك ديوانه

* وقتي اين عكس را يونان ديد آرزو كرد كاش اين فنجان بزرگ مال او بود، در اين صورت از شر پرداخت اجاره خانه راحت مي شد. البته توي ذهنش دنبال يه سر پوش مناسب براي اين فنجان گشت و چيزي نيافت!

تلفن

به تو زنگ نخواهم زد

و گوشی

همچون دستی شکسته برگردن تلفن خواهد ماند.

سال ها پیش یک کتاب ترجمه روانه بازار کردم به نام " روزهای چوبی" .شعر فوق از آن کتاب است.

 

 

منو ببخش عزیزمن!

بین من و تو فاصله اس

یک در سرد آهنی

من که کلیدی ندارم

تو واسه چی در میزنی؟

 

این در سرد لعنتی

 شاید نخواد که وا بشه

قلبتو بردار و برو

 قطار داره سوت میکشه

 

منو ببخش عزیزمن!

اگه میگم باهام نمون

دستای خالیمو ببین

آخر قصه رو بخون

 

ترانه ای رو که برات

 گفته بودم فروختمش

با پول اون نخ خریدم

 زخم دلم رو دوختمش

 

همسفر شعروجنون

 مرد فقیر عالمم

تو عشقتو از من بگیر

 من واسه تو خیلی کمم

 

این ترانه از کاست منو ببخش است این ترانه را " راما" خوانده است. من احساس خاصی به این ترانه دارم

من این ترانه را با تمام وجودم گفتم. دوستش دارم. به همین خاطر اینجا گذاشتم. کاش تایپم قوی بود.آن موقع می توانستم بگویم چه شد این ترانه را گفتم. امروز که سرکار می آمدم راما  را تو خیابان دیدم دلم برای خاطره هامون تنگ شد اما از ماشین پیاده نشدم... این جوری حالش بیشتره.



 

خيلی نگرانيم! شما ليلا را نديديد؟

 

این هم قیافه آخرین کتابم که منتشر شده است. این رمان درباره تقابل سنت و مدرنیته است . یک تریلی از روی یک دهکده رد می شود ، همه جا را خراب میکند ، از دست رئیس پاسگاه نیر هیچ کاری ساخته نیست.
لیلا قهرمان غم انگیز این رمان است . هرچه تلاش کردم نتوانستم خوشبخت اش کنم .

 

به دور می‌رفتم....

 

 

به دور می رفتم

به جستجوی راز جهان

که دودکش خانه ات را دیدم

نزدیک که شدم

دریافتم

آنچه به دنبالش بودم تویی

زنی در سرزمینی برفی

با گیسوانی بافته و

آوازهایی که

خواب خرسها را پر از کندوهای عسل می کرد

اینجا فرود آمدم

و برای بخاری ات هیزم جمع کردم.

از کتاب روز به بخیر محبوب من

این کتاب نخستین کتاب شعر  من است . نخستین شعر را از نخستین کتاب نوشتم و خواستم در این نخستین نوشته از نخستین های بیشتری استفاده کنم.

 


شروع

 

من وقتی وارد جایی می شوم سلام می کنم

سلام