شكوفه آفتاب
وقتی به راه می افتی
همه چیز زیبا میشود
بوته گون در گوشه باغچه
بدل میشود به شكوفه آفتاب
مرغ خانگی بدل میشود
به طاووس
گربه مثل آهو از كنارت میگذرد
پشیمان میشوی
میخواهی چمدانت را زمین بگذاری
اما قطار سوت میكشد
سفر دوباره وسوسهات میكند...
وقتی به راه می افتی
همه چیز زیبا میشود
بوته گون در گوشه باغچه
بدل میشود به شكوفه آفتاب
مرغ خانگی بدل میشود
به طاووس
گربه مثل آهو از كنارت میگذرد
پشیمان میشوی
میخواهی چمدانت را زمین بگذاری
اما قطار سوت میكشد
سفر دوباره وسوسهات میكند...
+ نوشته شده در دوشنبه شانزدهم آبان ۱۳۹۰ ساعت 1:19 توسط رسول یونان
درباره من : رسول یونان هستم متولد 1348.چند تا هم کتاب دارم. در دهکده ای دور کنار دریاچه اورمیه به دنیا آمدم و در تهران زندگی می کنم.از دنیا فقط کافههایش را به خوبی میشناسم. دلم بگیرد شعر مینویسم، نگیرد داستان! نمایشنامه هم مینویسم. در کارنامهام ترجمه هم به چشم میخورد، حدود 7 تا 8 کتاب. تا یادم نرفته بگویم به زبان ترکی و فارسی مینویسم. بعضی کارهایم به بعضی زبانها هم ترجمه شده است. بعضی از ترانههایم را بعضی خوانندهها خواندهاند!